جدول جو
جدول جو

معنی فرو ماندن - جستجوی لغت در جدول جو

فرو ماندن
درماندن، بیچاره شدن، خسته شدن، ناتوان شدن، عاجز شدن
تصویری از فرو ماندن
تصویر فرو ماندن
فرهنگ فارسی عمید
فرو ماندن
منتظر ماندن انتظار کشیدن، درنگ کردن، ناتوان شدن خسته گشتن، ملزم شدن عاجز شدن، نیازمند شدن بینوا گشتن، معزول شدن: دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فرو ماند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فروماندن
تصویر فروماندن
عاجز شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از فروماندن
تصویر فروماندن
((~. دَ))
بیچاره شدن، ناتوان شدن، درنگ کردن، معزول شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرو خواندن
تصویر فرو خواندن
فراخواندن، صدا کردن، نوشته ای را خواندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو مالیدن
تصویر فرو مالیدن
مالیدن، به هم مالیدن، فشردن، در هم پیچیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو نشاندن
تصویر فرو نشاندن
تسکین دادن، آرام کردن
برطرف کردن تشنگی یا گرسنگی یا گرما و مانند آن
خاموش کردن
پایین آوردن از مقام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارغ ماندن
تصویر فارغ ماندن
بکیار ماندن، بر آسودن بیکار ماندن از کار بر آسودن
فرهنگ لغت هوشیار
پایین نشاندن، ته نشین کردن، کم کردن حرارت چیزی، خاموش کردن، کم کردن حدت چیزی، آرام کردن تسکین دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو ماندگی
تصویر فرو ماندگی
انتظار، درنگ، درماندگی عجز، نیازمندی، بینوایی، دلشکستگی یاس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو خواندن
تصویر فرو خواندن
خواندن قرائت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروفشاندن
تصویر فروفشاندن
پاشیدن، افشاندن، پخش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
حرارت را در خود حفظ کردن، یا گرم ماندن بازار... رایج ماندن روایی داشتن: ای زبر دست زیر دست آزار گرم تاکی بماند این بازار ک (گلستان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فرو نشاندن
تصویر فرو نشاندن
((فُ نِ دَ))
پایین آوردن، ته نشین کردن، کم کردن از شدت چیزی، خاموش کردن، آرام کردن، تسکین دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فرس راندن
تصویر فرس راندن
((فَ رَ دَ))
اسب راندن، کنایه از جستجو کردن، تفحص کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از در ماندن
تصویر در ماندن
بیچاره شدن عاجز گشتن فرو ماندن مضطر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروزاندن
تصویر فروزاندن
روشن کردن، درخشان ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرو مردن
تصویر فرو مردن
خاموش شدن آتش، چراغ یا مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرومانده
تصویر فرومانده
درمانده، بیچاره، عاجز، ناتوان، خسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فرومانده
تصویر فرومانده
متحیر، سرگشته، سراسیمه
فرهنگ لغت هوشیار
پایین نشاندن، ته نشین کردن، کم کردن حرارت چیزی، خاموش کردن، کم کردن حدت چیزی، آرام کردن تسکین دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروزاندن
تصویر فروزاندن
((فُ دَ))
فروزانیدن، روشن کردن، درخشان کردن
فرهنگ فارسی معین